کد مطلب:162468 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:135

عطار نیشابوری
فرید الدین ابوحامد محمد بن ابوبكر ابراهیم بن اسحاق عطار نیشابوری، شاعر و عارف معروف ایرانی در قرن ششم و آغاز قرن هفتم هجری بوده است. گفته اند كه پدر او عطار (دارو فروش) بود و فریدالدین كار او را دنبال كرد و در داروخانه ی خود سرگرم طبابت بود. در همان اوان وی را انقلابی باطنی دست داد و چون سرمایه ای بزرگ از ادب و شعر آموخته بود، اندیشه های عرفانی خود را به نظم درآورد. عطار را در عرفان، مرید مجدالدین بغدادی و ركن الدین اسحاق و قطب حیدر دانسته اند.

او قسمتی از عمر خود را به رسم سالكان طریقت در سفر گذراند و از مكه تا ماوراء النهر، بسیاری از مشایخ را زیارت كرد. در همین سفرها و ملاقاتها بود كه به خدمت مجدالدین بغدادی رسید. او به سال 618 ه.ق. وفات یافته و مقبره اش در نزدیكی شهر نیشابور باقی است. وی آثار بسیاری به وجود آورده كه از آن جمله است:

تذكرة الاولیاء(به نثر)، دیوان اشعار، منطق الطیر، اسرارنامه، الهی نامه، مصیبت نامه، خسرونامه و غیره [1] بعضی او را شیعه دانسته اند و تعداد 40 تا نود كتاب به وی نسبت داده اند. [2] .



كیست حق را و پیمبر را ولی؟

آن حسن سیرت، حسین بن علی



آفتاب آسمان معرفت

آن محمد صورت و حیدر صفت



نه فلك را تا ابد مخدوم بود

زان كه او سلطان ده معصوم بود



تشنه او را دشنه آلوده به خون

نیم كشته گشته، سرگشته به خون



آنچنان سر را كه برد بی دریغ؟

كآفتاب از درد آن شد زیر میغ



گیسوی او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد






كی كنند این كافران با این همه؟

كو محمد؟ كو علی؟ كو فاطمه؟



صد هزاران جان پاك انبیا

صف زده بینم به خاك كربلا



در تموز كربلا تشنه جگر

سر بریدندش، چه باشد زین بتر؟



با جگر گوشه ی پیمبر این كنند

وانگهی دعوی داد و دین كنند



كفرم آید هر كه این را دین شمرد

قطع باد از بن زفانی كاین شمرد



هر كه در رویی چنین آورد تیغ

لعنتم از حق بدو آید دریغ



كاشكی ای من سگ هندوی او

كمترین سگ بودمی در كوی او [3] .



امامی كآفتاب خافقین است

امام از ماه تا ماهی، حسین است



چه خورشیدی جهان را خسرو آمد

كه نه معصوم پاكش، پسرو آمد



چو آن خورشید اصل خاندان است

به مهرش نه فلك از پی روان است



چراغ آسمان مكرمت بود

جهان علم و بحر معرفت بود



بهشت هر دو عالم كم گرفته

ولی نورش همه عالم گرفته



رخ او بود خورشید الهی

شب تاریك، مویش از سیاهی



امام ده و دو حق كرد قسمت

كه هر یك پرده ای سازد ز عصمت



اگر هستی تو اهل پرده ی راز

ازین پرده به زاری می ده آواز



ببر این راه او گر مبتلا بود

ولی خونریز او در كربلا بود



بسی خون كرده اند اهل ملامت

ولی این خون نخسبد تا قیامت



هر آن خونی كه بر روی زمانه ست

برفت از چشم و این خون جاودانه ست



چو ذات آفتابش جاودان بود

ز خون او شفق باقی از آن بود



چو آن خورشید دین شد ناپدیدار

در آن خون چرخ می گردد چو پرگار [4] .





[1] خلاصه از فرهنگ معين.

[2] فرهنگ مصاحب.

[3] منتخب از مصيبت نامه.

[4] منتخب از خسرونامه.